یک سال گذشت…
سالِ پر از واژهها و نگاهها، صدای زنگها و بوی گچهای سفید.
کودکانی که با دستهای کوچک، درهای دانایی را گشودند، و معلمانی که بیصدا، بذر امید در دلهای تشنه کاشتند.
مدرسه، جایی که دیروزها در آن قد میکشند، و امروزها به فردا پیوند میخورند.
یک سال، پر از دوستی، پر از آموختن، پر از خنده و گاهی اشک…
و حالا، در آستانهی خداحافظی، نگاهها پر از شوق است و دلها لبریز از دلتنگی.
دستهایی که دیروز کوچک بود، امروز بزرگتر شدهاند…
و قصهای که در کلاسها آغاز شد، هنوز ادامه دارد…
به امید فصلهای تازه، و روزهایی پر از روشنایی.
بدون دیدگاه