روستای پس‌قلعه دربند

به آخرین برنامه طبیعت‌گردی تابستان رسیدیم و ما که تا الان سختی و شیرینیِ فضاهای مختلف اطراف تهران را چشیده بودیم، چشم‌انتظار شگفتی‌های آخر بودیم. روستای پس‌قلعه. اسمی ناآشنا ولی بسیار نزدیک. آبشار بند یخچال در کناردستمان…
در صبحگاه گرم تابستانی راهی دربند شدیم. مسیری را باید پیاده‌روی می‌کردیم تا به روستا برسیم. مسیری پرشیب و سخت و گرم. خورشید جان به گرمی از همه‌مان پذیرایی کرد! در راه کمی ایستادیم تا با همراهان‌مان آشنا شویم. آقای استاد دهقان از قله توچال و راه‌های رسیدن به شیرپلا گفتند. آقای فیروزی پس از معرفی همراهان ما را به آخرین رخصت خالصانه و گرم تابستانی‌مان از صاحب کوهستان دعوت کردند. آقای دکتر از حرکت صحیح در مسیر‌های پاکوب گفتند و مسیرهای تابستانه و زمستانه را معرفی کردند. از محافظت از محیط گفتیم و محیط‌بان‌های عزیز پایه ششم انتخاب شدند.

پیاده‌روی کمی زیاد بود پس باید نوشیدن آب را مدیریت می‌کردیم و هریک راهی پیشنهاد دادیم. یکی با ساعت گرفتن، یکی با تعداد قدم‌ها، یکی با شمارش، یکی با علامت‌گذاری در طبیعت و … جرعه‌جرعه آب می‌نوشیدیم تا از گرمازدگی جلوگیری کنیم.
به روستای پس‌قلعه رسیدیم. کمی مکث کردیم، هدف برنامه را مشخص کردیم.

“رفیق از نوع همنورد” !!

و راه درپیش گرفتیم. در راه، اساتید از اهمیت بستن بند کفش صحبت کردند و خطرات آن را گوشزد شدند. و همه خود و رفقای‌مان را بررسی کردیم و ادامه دادیم.
از کنار کافه‌هایی که هنوز فعالیت آغاز نکرده بودند، گذشتیم تا به مسیر رودخانه رسیدیم. آبی به تن زدیم و استراحتی و خوراکی خوردیم و باز ادامه دادیم. مسیر اندکی سخت بود با شیب‌های تند. مربیان عزیز یکی‌یکی در راه سراشیبی‌ها ایستادند تا بگذریم. پس از عبور از یک راه سرسبز و کمی خطرناک و گذر از تخته‌سنگ‌های بزرگ به منظره‌ای فوق‌تصور در دل کوه رسیدیم. “آبشار بند یخچال” در دل کوه بسیار زیبا پنهان شده بود و ما با سرود و آواز به عظمت آبشار فکر می‌کردیم. آب عاشقانه از بالای کوه سقوط می‌کرد تا آبشار دیدنی‌تر شود. ما شروع کردیم به آب‌بازی و دوش‌گرفتن زیر آبشار و خوشگذرانی. پس از آب‌بازی جانانه و خنک، تعدادی به طراحی پرداختیم و تعدادی به پانتومیم بازی‌کردن و تعدادی در تهیه غذای لذیذ چیزبرگر همکاری کردیم. جمعی‌مان هم همچنان آب‌بازی می‌کردیم ک تصمیم گرفتیم سدی بسازیم ولی یادمان نبود که مردم پایین‌دست رود از این آب استفاده می‌کنند و جابجاکردن سنگ‌های آبشار باعث ناراحتی‌شان می‌شود و آب را گل‌آلود می‌کند. با اعتراض کمی ناخوشایند همسایگان پایین رود مواجه شدیم. آقای فیروزی با صبوری، آن‌ها را به آرامش دعوت می‌کردند و ما عذرخواهی کرده و درسی بزرگ گرفتیم. سپس با آرامش به جمع‌آوری وسایل پرداختیم و آماده بازگشت شدیم.
در راه به کافه عمو حسین رسیدیم. کافه‌رستورانی دنج و صمیمی! بسیار تشنه و گرمازده بودیم. تصمیم گرفتیم اندکی بنشینیم. کمی آب گرفتیم و تشنگی برطرف کردیم. چشمان‌مان را بستیم و فقط به صدای زیبای طبیعت گوش سپردیم تا آرام گیریم. حالا وقت خاطره‌بازی بود. یکی‌یکی از خاطرات به‌یادماندنی گرد‌ش‌های تابستانی‌مان گفتیم. تمام روزهای کوهپیمایی را شبیه دفترچه خاطرات در ذهنمان ورق زدیم و مرور کردیم. گفتیم و خندیدیم و سکوت کردیم و برای دقایقی همه در کافه عمو حسین کنج حیاط‌خلوت ذهن‌مان با خاطره‌بازی تابستان عشق رفیقان همنوردمان را در قلب‌مان ماندگار کردیم. قند توی دلمان آب شد وقتی به خاطرات شیرین تابستان فکر کردیم…

با شادی به راه ادامه دادیم و بی‌صبرانه اشتیاق دیدن پدر و مادرهایمان را در مدرسه برای استقبال‌مان داشتیم. در انتهای روستا ایستادیم از خداوندگار و طبیعت و رفیقان و استادان همنوردمان، تشکر کردیم و بعد از کمی تمرین برنامه جشن آئین کوهپیمایی، به سمت مدرسه حرکت کردیم.
وقتی به مدرسه رسیدیم همه پدر و مادرها در حیاط منتظرمان بودند. کمی آرام‌گرفتیم و به صحنه وارد شدیم و با عشق به خانواده‌هایمان دل‌دادیم و آئین کوهپیمایی با دریافت مدال از اساتید انجام شد و ما نیز از آن‌ها تشکر کردیم.

در آخر

با شادمانی و افتخار دستان‌مان را برافراشتیم و رفیقان همنوردمان را تشویق کردیم و همراهی‌ تابستانه‌مان را در ششمین و البته آخرین برنامه طبیعت‌گردی تابستان ۱۴۰۳ پس از بازگشت از آبشار بند یخچال به پایان رساندیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید